تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید غضب الود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا؟ خانه ی کوچک ما سیب نداشت...
1 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/11/27 - 18:25
عالی بود انیل
1391/11/27 - 18:39اری اری
1391/11/27 - 18:44اینم عالی بود
1391/11/27 - 18:51فقط حمیدمصدق..هبچکس دیگه انگشت کوچیکه حمیدخان نمیشه...
1391/11/27 - 18:54 توسط Mobile